منم و این جمعه ی دلگیر و سال جدید پیش روم
اما من هیچ نو شدنی رو حس نمیکنم
همیشه همینه
تو زمانی که همه میگن زمانِ عوض شدنه؛
من نو شدن رو در خودم حس نمیکنم
هر سال عید همینه
توی اون شبی که همه میگن سرنوشت انسانها برای یک سال بعدی نوشته میشه؛
بازهم تغییری حس نمیکنم
حتی بعد از اون سفری که همه میگن وقتی بری دوباره میتونی شروع کنی و تمام بدی هایی که انجام دادی بخشیده میشه؛
بعد از اون سفر هم چیزی حس نکردم
اگر اینطور باشه که من کلا نباید تغییر کنم
اما میبینم که تغییر میکنم
من هر چند وقت دیگه اون آدم سابق نیستم
ممکنه تفاوت خیلی کوچیکی با قبل داشته باشم؛
اما باز هم اون آدمی نیستم که قبل تغییرات بودم
پس این تغییرات از کجا اومدن
ماها فکر میکنیم برای تغییر یه اتفاق خاصی باید رخ بده
همیشه از محیط اطرافمون انتظار تغییر داریم
همیشه منتظریم که شرایط عوض بشه تا از مشکلاتمون حل بشن
اما اینطور نیست
یه سوال :
درباره ی مرگ و لحظه ای که میمیریم و جهان دیگر و این چیزا، چیا شنیدید تا بحال؟
جهان تاریک میشههمه چیز زیر و رو میشه
پرده ها از روی چشمان انسانها برداشته میشود
و....
یکمی مشکوک نیست؟
آخه با تغییر نگرش به این جهان هم میتونید به همین اتفاقات دست پیدا کنید
فکر کنید اگر هر چند مدت میمردید چی میشد؟
هر بار که میمردید پرده های غفلت از روی چشماتون برداشته میشد
هر بار که میمردید همه چیز براتون عوض میشد
برای هر تغییری در خودم ، میمیرم و وارد جهان بعدی میشم
جهانی که توش بودم دیگه گنجایش من رو نداشته ،پس وارد جهان بعدی میشم که دیگه ابعاد قبلی وجودم توش معنایی نداره
ابعاد قبلی وجودم کاملا بی ارزش و بی معنی خواهند بود
اما به ابعاد جدیدی دست پیدا میکنم که فراتر از هر چیزی در جهان قبلیمه
چراکه دید من به جهان تغییر کرده در نتیجه جهان درونی من هم تغییر کرده و در نتیجه جهان بیرونیم هم تغییر میکنه
جهانی که ما در خارج از خودمون داریم و داریم توش زندگی میکنیم همون جهان حاصل از شناخت ماست که در درون خودمون داریم
یا در حقیقت باید بگم که ما توی جهانی زندگی میکنیم که در درون خودمون ازش شناخت داریم
پس با این حساب این جملات اعتبار خودشون رو از دست میدن:
"برای تغییر جهان از خودتون شروع کنید
برای تغییر زندگیتون باید اول از تغییر خودتون شروع کنید
برای اینکه یک تغییر رو در خودتون ایجاد کنید اول سعی کنید که محیط اطراف خودتون رو مرتب کنید"
چرا؟
چرا این جملات ارزشی ندارن؟
دلیلش واضحه:
جهان بیرون و درون ما دو قسمت جدا از هم نیست
بلکه این دوتا در حقیقت یک چیز هستن
هر تغییری که توی نگرش ما بوجود بیاد اون تغییر در جهان بیرون ما بوجود آمده
و هر تغییری که توی جهان بوجود بیاد در حقیقت در نگرش ما اون تغییر بوجود آمده
خب که چی؟عید و سال نو چه ربطی به مرگ و تغییر نگرش و جهان بیرونی و درونی ما داره؟
مسئله دقیقا همین جاست
برای تغییر خودمون تنها چیزی که لازمه اراده و آگاهیه
برای تغییر خودمون نیازی نیست دنبال "شنبه" و "عید" و این چیزا باشیم
باید اراده کنیم
باید با آگاهی کامل دست به یک تصمیم بزنیم اون تصمیم با اراده ی ما به تغییر منجر میشه
هر بار که به این نتیجه رسیدید که باید یک چیزی رو تو خودتون تغییر بدید یا اینکه به این نتیجه رسیدید که یک چیزی رو باید تو محیط اطرافتون تغییر بدید اولین قدم جمع آوری اطلاعات و بدست آوردن آگاهی کامل از اون تغییره
مرحله ی بعد "اراده"ست
زمانی که اراده کردید که تغییر کنید دیگه هیچ کار دیگه ای باقی نمیمونه
شما تغییر کردید
اراده ی شما همون تغییر شماست
بمیرید!
بله بمیرید!
همونطور که گفتم مرگ شما رو از یک جهان به جهان دیگری منتقل میکنه
مرگ در لحظه رخ میده
وقتی که بمیرید دیگه برگشتی نیست
مرگ همون تغییره
مرگ از دست دادن جان نیست
بمیرید و با مردنتون به جهان بعدی برید
میبینید!
اراده همون تغییره؛ چراکه مرگ همون انتقاله
با مردن شما منتقل شده هستید
اینطور نیست که بمیرید و بعد از اون منتقل بشید
با اراده کردن شما تغییر میکنید
اگر حس میکنید که اراده میکنید اما تغییری رخ نداده
شما اراده نکردید
شما نمردید
شما صرفا یک تصمیم گرفتید
اما هنوز اراده برای انجام اون تصمیم نکردید
مردن مثالی از تغییر نیست ؛ مردن همون اراده برای تغییره
عید شما روزیه که تغییر کنید
اینطور نیست که عید بشه تا شما تغییر کنید
چه نیکو صحبتی می کرد امینم
که تغییری نبینم تا نمیرم
اگر آینده ای جز این بخواهی
ز اکنونت جدا شو تا توانی
بمیر و از جهان خود به در شو
ز این دنیا به دنیای دگر شو
سلام
جالب بود اما هیچی نفهمیدم
سعی کن پیشرفت کنی و بعد از بلاگ به سایت برسی. شاید خوشت اومد و با هم همکار شدیم. چون به هوشت اعتماد دارم میدونم اگه این راهو ادامه بدی یه چیزی میشی. مخصوصا تو برنامه نویسی PHP. حالا از من گفتن بود. میتونی یه نگاه گذری بهش بندازی ببینی خوشت میاد یا نه.
اگه تونستی حدس بزن من کیَم؟!